سه شنبه ۰۲ تیر ۹۴ ۱۲:۱۵ ۱۰۹ بازديد
امروز ششمين روز ماه رمضان هست. داره كم كم روزه داري اذيتم ميكنه. معده دردم شروع شده شديد.
از طرفي حال روحي خوبي ندارم. مادربزرگت خونه ماست و من دلم ميخواد تنها باشم. خسته شدم .
دوست دارم با پدرتون تنها باشم.
ديشب مامان بزرگت عمه فاطمه ات و همسرشو پدزشوهر مادرشوهرش رفته بودن خريد عروسي.
عمه ات سفارش دوخت لباس داده بود.
ادامه مطلب-------------->>>>>>>>>>>>>
راستش يكمي دلخور شدم.دلخور كه نه ناراحت. ياد خريداي خودمونو مراسم خوذمون افتادم.
ياد خاطرات تلخش ياد همه چيززززز .
خداروشكر پدرت داره تلاش ميكنه كه زندگي رو برامون به بهترين نحوه بسازه. اينجوري من حداقل ديگه دلخور وناراحت نيستم.
نميدونم دختر يا پسري. اما بهت قول ميدم اگه پسر بودي همونطور كه براي خواهرت دوست دارم خريد كنن براي خانوم توام خريد خواهم كرد. بهت قول ميدم. تو نگران نباش عزيزم.