حس خوب

اين وبلاگ جهت ثبت خاطرات و اقدامات براي به دنيا آمدن اولين فرزند ما مي باشد.

سه شنبه ۱۸ اردیبهشت ۰۳

حس خوب

۱۱۲ بازديد

ديشب وقتي از خونه مامان بزرگت اومديم ستايش تازه شروع شده بود.
منم كه وقتي بخش مي شد كاملا نديده بودم ديگه جذب تلويزيون شديم و ستايش مي ديديم.
من و باباجونتو مامان بزرگت. راستي يادم رفت بگم دو سه روزي هست كه مادربزرگت از شمال اومده و پيش ماست. خدا خيرش بده. يكمي از غذا درست كردن راحت شدم.
ديشب اون قسمت از ستايش رو ميداد كه بچه اش به دنيا اومده بود و بيمارستان بود. ولي نشون ميداد كه چطور ستايش و همسرش قربون صدقه بچشون ميرن باباي نازت اشك تو چشماش جمع شده و بود و يواشكي گريه ميكرد. فداش بشم من كه اينقدر شماهارو دوست داره.

تازه اون وسط گفت مامان عشقم ميخواد برام بچه خوشگل بياره.
منم گفتم پشيمون شدم دروغ گفتم ميخواستم گولت بزنم.
من و چه به بچه داري.
خخخخخخخخخخخخخخخخخ
خوب نميخوام از الان كسي بدونه كه ما ميخوايم بچه دار بشيم. گل هاي نازم ناراحت نشيدا خوب ميخوايم سورپرايزشون كنيم.
اگه ميدونستم باباتون اينقدر دلش شماهارا ميخواد خوب زودتر تصميم ميگرفتيم براي به دنيا اوردن شما.Smile

تا كنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در مونوبلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.